سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به ما نگو "ما رایت الا جمیلا"؛زینب!

بنی آدم لیاقت بنی هاشم را نداشت...
از آن روز که خورشید به جای آسمان، در بالای نیزه می‌درخشید، 40 روز گذشته است. حالا دیگر کاروان اسرا به زخم زبان، به تازیانه، به شلاق عادت کرده‌اند. چوب خیزران دیگر بر لب‌های مبارک حضرت سید‌الشهدا (ع) فرود آید یا نه، فرقی ندارد. 40 روز است یتیمان حسین در خرابه‌های شام، منزل گزیده‌اند. جوانان بنی‌هاشم جملگی به شهادت رسیده‌اند. کوچه بنی‌هاشم را حزنی عظیم و غمی بزرگ فراگرفته و جز ناله «ام‌البنین» دیگر صدایی شنیده نمی‌شود. بنی‌آدم دیگر اعضای یک پیکر نیستند؛ بنی‌آدم پیکر بنی‌هاشم را قطعه ـ‌قطعه کرد و آدم(ع) از محمد(ص) شرمنده شد. بنی‌آدم به‌خاطر یک مشت گندم، مردم را به جان حسین انداخت و سم اسب‌ها تا می‌توانستند روی ابدان بریده ـ‌بریده تاختند. «ما رأیت الا جمیلا»، نه! باورمان نمی‌شود «زینب». تو خواستی جواب یزید را بدهی. من خوب می‌دانم که تو ای دخت بنی‌هاشم! از بنی‌آدم جز زشتی چیزی ندیدی. «کتاب‌الله» که زمان پدرت «علی» روی نیزه رفت و نماد عترت، سر «ثار‌الله» بود که باز هم روی نیزه رفت. گلوی بنی‌هاشم، آنقدر که با تیر و نیزه مأنوس بوده با آب انسی نداشته است. بنی‌آدم به جای آب، تیر سه‌شعبه وارد گلوی طفل 6‌ماهه کرد و از آن روز، از آن آشوب عاشورا، اینک 40 روز است که می‌گذرد.ای زینب! تو جز مصیبت چیزی ندیدی. به ما دیگر نگو «ما رایت الا جمیلا». ما از دل تو خبر داریم. ما می‌دانیم معنای فراق را. این داغ را به ما نیز چشانده‌اند. ما مزه زخم زبان را چشیده‌ایم. طعم تلخ نیش و کنایه‌ها را دیده‌ایم. ما نیز به همان جرم تو محکومیم ای مظهر صبر. ما نیز متهمیم به ولایتمداری‌ ای ام‌المصائب. ما نیز در عاشورا صدای هلهله شنیده‌ایم. ما نیز در خیمه عباس، شعله آتش دیده‌ایم. اینجا شمر، بیداد می‌کند. ما اینجا دنبال قرآنی هستیم به خط علی. ما را به همان جرم تو محکوم کرده‌اند. ما چون تو شیعه بودن جرم‌مان است و با هم در سلول تنگ و تاریک تاریخ، هم‌بندیم. غصه قصه‌ ما ای بانوی مهربان، یکی است. عباس‌های ما نیز در «فکه» با لب تشنه به شهادت رسیدند. در هویزه، شنی تانک‌ها به جان تن تنها و غریب برادران ما افتادند و علم‌الهدی و کج‌کلاه را قطعه‌ـ‌قطعه کردند. ای پرستار کودکان حسین! ما با تو همدردیم. از آن آشوب عاشورای‌ 61، هنوز بر تن ما لباس مشکی است. ما اما جز برای حسین تو، اشک نریخته‌ایم. جز برای برادرت عباس شیون نکرده‌ایم. جز برای علی‌اکبرت نگریسته‌ایم. جز برای «بنت‌ الحسین» بر سر و روی خود خاک غم نریخته‌ایم. ما ای زینب صبور! روزهای‌مان، جملگی عاشوراست و شب‌های ما چیزی جز شام غریبان نیست. ای زینب! سر بر در کدام خانه بگذاریم؛ جز تو کسی محرم راز ما و مرهم زخم ما نیست؛ ما از کودکان حسین، تنهاتریم. خانه ما نیز در خرابه غربت است. پرستار ما باش ای پیامبر پیام حسین، در این واپسین شام غریبان. در این آخرین اربعین، بیا و آلام ما را ببین و ببین که ما نیز جز زیبایی چیزهای تلخ دیگری دیده‌ایم، اما چون تو زبان‌مان در برابر یزیدیان، سرخ است و چون برادر تو ای فرزند زهرا و چون فرزندان شهیدت ای دخت علی، عاقبت روزی سرمان را بر باد خواهیم داد. چه زیبا گفت آن سید جوانمرد که «سر با حسین، پیمان باختن بسته است و خون با حسین، پیمان ریختن».